مجله اینترنتی ستاره- باران

کامپیوتر و موضوعات آن . پزشکی و آشپزی و خانه داری ادبیات

مجله اینترنتی ستاره- باران

کامپیوتر و موضوعات آن . پزشکی و آشپزی و خانه داری ادبیات

کمک به کبوتر و دریافت پادش از خدای مهربون

 

 

سلام  

 

چند سال پیش زمستون 28_4_8.gif صدای بچه های  کوچه مرا به حیاط کشاند که از پشت در بفهمم که این همه سرو صدا برای چیه  یه لحظه چشمم خورد به دیوارحیاط کبوتر ی داشت خودشو از دیوار به داخل حیاط میگشوند من اولش جا خوردم ولی وقتی دیدیم  خودشو به حیاط انداخت رفتم جلوتر که دیدم بالش زخمی شده فهمیدم که سر و صدای بجه  ها برای چی بوده با سنگ زده بودند کبوتر رو زخمی کرده بودند آروم رفتم کنارش و نشستم از ترس می لرزید منم که بال زخمی و خونی اونو میدیم و  از کار بچه ها ناراحت شده بودم اشک ریختم و نگاهم به کبوتر بود که یه لحظه  سرشو اورد بالا و منو نگاه کرد ولی یه حسی به من میگفت کمکش کنم ولی من از دست زدن به اون میترسیم ولی اون زخمی بود و دل شکسته کم کم دست دارز کردم به طرفش یه لمس کوتاه که دیدم اون از من نمیترسه و من هم همین طور که برای بالش دلم میسوخت و چشمم گریه میکرد با دستمام به ارومی گرفتمش و اوردم خونه مامان گفت این کجا بود و من قضیه رو گفتم با دستمال و مقوا برای اون یه جا درست کردم و بعد  بالشو پانسمان کرد م درد داشت  تونستم مرهم به روی  زخمش بذارم و برای   دلش شکسته ش چی کار میکردم فقط محبت یادم اومد براش اب اوردم و از قابلمه برنج براش کشیدم و کنارش گذاشتم تو  اون سرما میشد فهمید مدتی دانه نخورده کنارش موندم و با علاقه ازش مراقبت کردم مامان میگفت مواظب باش جایی کثیف نشه و خودتم بهش کمتر دست بزن ولی برای من کثیف کردن خونه مهم نبود به مامان گفتم خودم بعدا تمیز میکنم بعد بابا اومد و حسابی خسته بود و نگران پروژه کاریش   بود که داشت تموم میشد ( بابای من پیمانکار ساختمونه) و از پروژه بعدی خبری نبود و تو اون سرما فکر نمیکر د بتونه  پروژه تازه رو دست بگیره  وقتی متوجه کبوتر شد و چشممای من که بارونی بود اومد پیشم بهش گفتم بابا کبوتره خوب میشه خوب پانسمان شده بابا پانسمان کبوتر رو باز کرد و نگاهی به بال زخمی کبوتر انداخت گفت مواظبش باش و خودتم سعی کن خودتو نارحت نکنی ساعتی گذشت و توی این مدت بابا با چند نفر صحبت میکرد و با مامان نگران بودند کبوتر  داشت کم کم جون میگرفت یا من این طور حس میکردم چون دیگه ناله نمیکرد بعد از چند ساعت صدای موبایل بابا اومد  بابا داشت لبخند میزد و  میگفت بله میتونم  چند روز  بیشتر این کارم طول نمیکشه از فلان روز هستم و فردا برای نوشتن قرارداد میام من و مامان متعجب بود و بابا بعد از تموم شدن مکالمه ش گفت خدایا شکرت جور شد ما گفتیم توضیح بده و بابا از پروژه خیلی مهمی گفت که به بابا برای انجامش سپرده شده بود و ما خوشحال شدیم مامان گفت تو که اومدی نارحت بودی و گفتی کار جدیدی نداری این کار چیه  بابا هم مونده بود انتظار نداشت ولی من میدونستم برای چی بعد از چند ساعت مراقبت از کبوتر مشکل مون حل شد به مامان گفتم این کبوتر که واسطه شده این کار جور بشه و انگار از طرف خدا اومده آخه چرا توی کوچه و توی حیاط خونه ما اومد چرا خونه همسایه نرفت و به کنایه به مامان گفتم ببین نمیذاشتی من ازش مراقبت بکنم و خونه  کثیف بشه مامان فکر کرد و گفت درست میگی اون شب با کمک بابا لانه قشنگی واسه کبوتر درست کردیم و من تا صبح مرتب به اون سر میزدم اروم بود فردا صبح بابا برای عقد قرارداد رفت و بعد به ما زنگ زد و گفت درست شد و قرارداد خوبی بستم این زمستون  خوبیه  

با شنیدن این خبر از کبوتر تشکر کردم ولی بعد از چند دقیقه دیدم تکون نمیخوره مامان بدو بیا  

کبوترم تکون نمیخوره  مامان که اومد و کبوتر رو دید گفت کارشو انجام داد و رفت و خدا رو برای داشتن دختری که به خاطر مهربونیش کبوتر زخمی رو پناه  داده بود و مواظبت ازش کرده بود تشکر کرد  

بعد من که دوست نداشتم جنازه کبوترم گربه بخوره اون توی باغچه حیاط خاکش کردم کنار درختی که دوست داشتم 

من بعد از این سالها هر وقت یاد اون روز می افتم به خودم میگم درسته اگه کار خیر و نیکی رو بدون چشم داشت انجام بدی پادشی چندین برابر از خالق هستی میگیری  

 این خاطر  بهانه ای شد که یه  چیزی بگم امیدوارم و از خدا میخواهم که بتونیم علاوه بر مرهم گذاشتن روی زخم تن دیگرا ن بتونین مرهم دل شکسته شون هم باشیم و کاری بکنیم که از ما  رنجیده خاطر نشوند

یاد من باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد کاری نکنم شیشه قلب کسی ترک بردار  

مراقب باشید برای خوبی کردن گاهی وقت تموم میشه نا زمان دارید محبت و نیکی بکنید 

در پناه خدا مهربان بمانید

نظرات 3 + ارسال نظر
سهیلا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.soheyla-taha.blogfa.com

سلام عزیزم منم با تک تک کلمات آخرت موافقم وبشدت به اون اعتقاد دارم وبارها وبارها در زندگی من هم اتفاق افتاده .
تو نیکی میکنی در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
واقعا اگر کسی به این اعتقاد واعتماد نداشته باشه کار خودش رو مشکل کرده وهم در واقع بازنده محسوب میشه .
بخاطر قلب مهربونت بهت تبریک میگم واین قلب مهربون رو به خالق زیباییها می سپارم

سلام
متشکرم
من هم نگاه زیبای شما رو به واقعیتها به خدا میسپارم
بی نهایت ممنونم

nazanin یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ق.ظ http://paniz-mod.blogsky.com

وای عجب خاطره زیبایی.واقعا خدا جاهایی که فکرشو نمی کنی بهت کمک میکنه.انیدوارم همیشه موفق باشی

ممنونم درسته خدا خودش بهتریم کمک رو در شرایطی میکنه که ما انتظارشو نداریم و همین طور کاری که کردیم واقعا از روی خیر خواهی و بی توقع بی منت انجام دادیم که پادش الهی دریافت کردیم
در پناه خدای مهذبون بمان

elham یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.arooseziba.blogfa.com

به من هم سربزن عزیز

سلام دوست حدید
چشم حتما بهتون سر میزنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد