ای مهربان تر از برگ دربوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت، صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها بر انگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از دست ،دادندبیشماران
گفتی:به روزگاری مهری نشسته،گفتم:
بیرون نمی توان کرد،حتی به روزگاران
بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان ،سرخیل شرمساران
پیش از من وتو بسیار ،بودند ونقش بستند
دیوار زندگی را ،زین گونه یادگاران
وین نغمه محبت ،بعد از من وتوماند
تا در زمانه باقی ست، آواز بادو باران
سلام لیدا مهربان
چه شعر زیبایی و همین طور مناسب وبلاگت ستاره باران
واقعا هم اسم وبلاگت قشنگه و هم مطلبهایی که میذاری
بسیار با نشاط و خوشحال می شوم که بهت سر میزنم
به قول خودت در پناه خدا باشید
سلام مهرناز خانم
ممنوم لطف داری منم از شاد شدن شما شادم
ولی چرا ادای منو در میاری خانومی به قول خودم در پناه خدا باشید دوست من
سلام خیلی انتخاب خوبیه مچکر
سلام
من هم از شما بابت حضور و نظرتون تشکر میکنم